سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزى دو گونه است : آن که بجوید و آن که بجویندش ، پس آن که دنیا را جوید مرگ در پى او پوید تا از دنیایش برون راند و آن که آخرت را خواهد دنیا او را جوید تا روزى‏اش را به کمال بدو رساند . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 90 دی 5 , ساعت 1:20 عصر

قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم :
یَا فَاطِمَةُ کُلُّ عَیْنٍ بَاکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَّا عَیْنٌ بَکَتْ عَلَى مُصَابِ الْحُسَیْنِ فَإِنَّهَا ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعِیمِ الْجَنَّة .
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏44، ص: 293 .
اى فاطمه! هر چشمى فرداى قیامت گریان است غیر از چشمى که در مصیبت حسین گریه کند ؛ صاحب آن چشم خندان است و مژده نعمت‏هاى بهشت به وى داده خواهد شد .

 

عزادارى وگریه از سنّتهاى آفرینش :

 

یکى از سنن الهى در انسان که جنبه فطرى و ذاتى هم دارد عکس العمل هاى روحى وروانى او در هنگام مواجهه وبرخورد با پیش آمدهاى شادى آور ویا اندوهگین است . که هنگام شنیدن خبر ویا روبرو شدن با پدیده اى غیر منتظره احساسات درونى تحریک و عکس العمل متناسب از او دیده مى شود.
این حالت در برابر حوادث تلخ به مصائب ورنجها تعبیر مى شود و انسان عکس العمل خود را با اشک وگریه وافسوس ابراز مى دارد .
همان گونه که در برابر حوادث و صحنه هاى خوش وخبرهاى خوشحال کننده ، حالت درونى خود را باشادى وخوشى اظهار مى کند .
مادرى که فرزند ویا یکى از عزیزانش را از دست داده وقطرات اشکش حکایت از رنج درونى وروحى او دارد ، ودر مرگ عزیزش بى تابى مى کند نمونه اى روشن از احساسات فطرى مادرانه است که نه تنها مذمّت وسرزنش نمى شود ؛ بلکه تحسین برانگیز و غرورآفرین نیز مى باشد .
بنابراین ، نوحه سرائى و عزادارى و مرثیه خوانى خواستگاه اصلى آن فطرت و نهاد انسان ها است ، ونفى آن به معناى نفى فطریّات خواهد بود .
هریک از معصومین علیهم السلام ویژگی های خاصی داشته اند که دیگران از آن بی بهره بوده اند . حضرت سید الشهداء علیه السلام نیز دارای ویژگی های است که در میان معصومان کسی به آن متصف نیست ؛ از جمله این که تمامی پیامبران و اوصیاء بر مصائب آن حضرت اشک ریخته اند ؛ هم قبل از تولد و هم بعد از آن ، و این اشک ها را مایه مباهات و فخر خود دانسته اند .
ما در این جا به چند مورد از گریه های پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اشاره می کنیم . روایت در این باب ، بیش از آن است که بتوان همه آن ها را در این مختصر جمع کرد ، ما از باب مشت نمونه خروار چند روایت از طریق شیعه و چند روایت دیگر از کتاب های معتبر اهل سنت نقل می کنیم .

 

گریه پیامبر اسلام در روایات شیعه :

 

روایات فراوانی از طریق شیعه در این باره نقل شده است که ما فقط به چند روایت اشاره می کنیم . مرحوم شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه در کتاب شریف عیون اخبار الرضاء علیه السلام می نویسد :
... فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ حَوْلٍ وُلِدَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) وَ جَاءَ النَّبِیُّ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَقَالَ یَا أَسْمَاءُ هَلُمِّی ابْنِی فَدَفَعْتُهُ إِلَیْهِ فِی خِرْقَةٍ بَیْضَاءَ فَأَذَّنَ فِی أُذُنِهِ الْیُمْنَى وَ أَقَامَ فِی الْیُسْرَى وَ وَضَعَهُ فِی حَجْرِهِ فَبَکَى فَقَالَتْ أَسْمَاءُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی مِمَّ بُکَاؤُکَ قَالَ عَلَى ابْنِی هَذَا قُلْتُ إِنَّهُ وُلِدَ السَّاعَةَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِیَةُ مِنْ بَعْدِی لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِی ثُمَّ قَالَ یَا أَسْمَاءُ لَا تُخْبِرِی فَاطِمَةَ بِهَذَا فَإِنَّهَا قَرِیبَةُ عَهْدٍ بِوِلَادَتِه‏ ...
عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج‏2 ، ص 26 .
اسماء گوید : در سال بعد حسین (علیه السّلام) متولّد شد ، رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله) به سراغ او آمد و فرمود : اى اسماء فرزندم را بیاور ، اسماء حسین را در حالى که در پارچه‏ سفیدى پیچیده شده بود به دست آن حضرت داد ، و ایشان (صلّى اللَّه علیه و آله) در گوش راست او (علیه السّلام) اذان و در گوش چپش اقامه خواند ، آنگاه او را در آغوش گرفت و گریست ، اسماء گفت : پدر و مادرم فداى تو باد ، گریه براى چیست و از چه رو میگریى ؟ حضرت فرمود : بر حال این فرزندم مى‏گریم ، عرض کردم یا رسول اللَّه ! او هم اکنون به دنیا آمده است ! حضرت فرمود : ستمکاران او را پس از من شهید مى‏کنند ، خدا شفاعت مرا نصیب آنان نگرداند ، آنگاه فرمود : اى اسماء این خبر را (که او را مى‏کشند) به فاطمه نرسانید ، زیرا او تازه فارغ گشته است‏ .
مرحوم شیخ مفید رحمت الله علیه در کتاب الإرشاد می نویسد :
عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا ذَاتَ لَیْلَةٍ فَغَابَ عَنَّا طَوِیلًا ثُمَّ جَاءَنَا وَ هُوَ أَشْعَثُ أَغْبَرُ وَیَدُهُ مَضْمُومَةٌ فَقُلْتُ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِی أَرَاکَ أَشْعَثَ مُغْبَرّاً فَقَالَ أُسْرِیَ بِی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْعِرَاقِ یُقَالُ لَهُ کَرْبَلَاءُ فَرَأَیْتُ فِیهِ مَصْرَعَ الْحُسَیْنِ وَ جَمَاعَةٍ مِنْ وُلْدِی وَ أَهْلِ بَیْتِی فَلَمْ أَزَلْ أَلْتَقِطُ دِمَاءَهُمْ فِیهَا هِیَ فِی یَدِی وَ بَسَطَهَا فَقَالَ خُذِیهِ وَ احْتَفِظِی بِهِ فَأَخَذْتُهُ فَإِذَا هِیَ شِبْهُ تُرَابٍ أَحْمَرَ فَوَضَعْتُهُ فِی قَارُورَةٍ وَ شَدَدْتُ رَأْسَهَا وَ احْتَفَظْتُ بِهَا فَلَمَّا خَرَجَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) مُتَوَجِّهاً نَحْوَ أَهْلِ الْعِرَاقِ کُنْتُ أُخْرِجُ تِلْکَ الْقَارُورَةَ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ فَأَشَمُّهَا وَ أَنْظُرُ إِلَیْهَا ثُمَّ أَبْکِی لِمُصَابِهَا فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ الْعَاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ أَخْرَجْتُهَا فِی أَوَّلِ النَّهَارِ وَ هِیَ بِحَالِهَا ثُمَّ عُدْتُ إِلَیْهَا آخِرَ النَّهَارِ فَإِذَا هِیَ دَمٌ عَبِیطٌ فَضَجِجْتُ فِی بَیْتِی وَ کَظَمْتُ غَیْظِی مَخَافَةَ أَنْ یَسْمَعَ أَعْدَاؤُهُمْ بِالْمَدِینَةِ فَیُسْرِعُوا بِالشَّمَاتَةِ فَلَمْ أَزَلْ حَافِظَةً لِلْوَقْتِ وَ الْیَوْمِ حَتَّى جَاءَ النَّاعِی یَنْعَاهُ فَحُقِّقَ مَا رَأَیْتُ‏ .
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد ، ج‏2 ، ص130 ، فصل فی فضائل الإمام الحسین و مناقبه . و إعلام الورى بأعلام الهدى ، ص 219 ، الفصل الثالث فی ذکر بعض خصائصه و مناقبه و فضائله .
از ام سلمه روایت شده که وى گوید : در یکى از شب‏ها حضرت رسول از ما دور شدند و این غیبت مقدارى بطول انجامید ، پس از مدتى‏ آمدند در حالى که غبار آلود و گرفته به نظر میرسیدند ، و دست خود را هم بهم گذاشته بودند ، عرض کردم : یا رسول اللَّه ترا غبار آلود مى‏بینم ، فرمودند : مرا در این شب به عراق بردند و در محلى بنام کربلا فرود آوردند ، و من در آن جا محل شهادت حسین را دیدم که با گروهى از فرزندان و اهل بیتم در آن جا شهید خواهند شد ، و من همواره خون آن ها را جمع می کردم و اینک مقدارى از آن خون ها در دست من موجود است .
در این هنگام پیغمبر خون‏ها را به من دادند و فرمودند : این خون را نگهدارید من خون را از آن جناب گرفتم ؛ در حالى که مانند خاک سرخى بودند ، خون را در میان شیشه‏اى نگهداشتم ، هنگامى که حسین علیه السّلام به طرف عراق حرکت کردند من هر روز آن شیشه را نگاه میکردم و او را مى‏بوئیدم ، و به مصیبت او میگریستم .
روز دهم محرم که فرا رسید اول روز به شیشه نگاه کردم او را به حال اول دیدم و در آخر روز بار دیگر در وى نگاه کردم مشاهده کردم تبدیل بخون غلیظى شده ، ناگهان فریادى کشیدم ، و لیکن از ترس دشمنان او مطلب را مخفى داشتم ، من همواره در انتظار بودم که ناگهان خبر قتل حسین بن علی علیهما السّلام را در مدینه اعلام کردند .
و نیز می‌نویسد :
وَ رَوَى السَّمَّاکُ عَنِ ابْنِ الْمُخَارِقِ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا قَالَتْ بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) ذَاتَ یَوْمٍ جَالِسٌ وَ الْحُسَیْنُ (علیه السلام) فِی حَجْرِهِ إِذْ هَمَلَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَرَاکَ تَبْکِی جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ جَاءَنِی جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) فَعَزَّانِی بِابْنِیَ الْحُسَیْنِ وَ أَخْبَرَنِی أَنَّ طَائِفَةً مِنْ أُمَّتِی سَتَقْتُلُهُ لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِی‏ .
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد ، ج‏2 ، ص130 ، فصل فی فضائل الإمام الحسین و مناقبه . و إعلام الورى بأعلام الهدى ، ص 219 .
ام سلمه گوید : یکى از روزها حضرت رسول نشسته بودند و حسین علیه السّلام نیز در دامن او بودند ، در این هنگام ناگهان چشمانش پر اشگ شد ، عرض کردم :
یا رسول اللَّه تو را گریان مشاهده می کنم . فرمود : جبرئیل نزد من آمد و مرا نسبت به حسین تسلیت گفت ، و به من اطلاع داد که گروهى از امت من او را خواهند کشت ، خداوند آنان را از شفاعت من محروم می گرداند .
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد ، ج‏2 ، ص129 ، فصل فی فضائل الإمام الحسین و مناقبه .

 

گریه پیامبر اسلام در روایات اهل سنت :

 

شمس الدین ذهبی که از استوانه‌های علمی اهل سنت به حساب می‌آید در کتاب تاریخ الإسلام می‌نویسد
وقال الإمام أحمد فی مسنده ثنا محمد بن عبید ثنا شرحبیل بن مدرک عن عبد الله بن نجی عن أبیه أنه سار مع علی وکان صاحب مطهرته فلما حاذى نینوى وهو سائر إلى صفین فنادى اصبر أبا عبد الله بشط الفرات قلت وما ذاک قال دخلت على النبی صلى الله علیه وسلم وعیناه تفیضان فقال قام من عندی جبریل فحدثنی أن الحسین یقتل بشط الفرات وقال هل لک أن أشمک من تربته قلت نعم فقبض قبضة من تراب فأعطانیها فلم أملک عینی أن فاضتا وروى نحوه ابن سعد عن المدائنی عن یحیى بن زکریا عن رجل عن الشعبی أن علیاً قال وهو بشط الفرات صبراً أبا عبد الله وذکر الحدیث
وقال عمارة بن زاذان ثنا ثابت عن أنس قال استأذن ملک القطر على النبی صلى الله علیه وسلم فی یوم أم سلمة فقال یا أم سلمة احفظی علینا الباب لا یدخل علینا أحد فبینا هی على الباب إذ جاء الحسین فاقتحم الباب ودخل فجعل یتوثب على ظهر النبی صلى الله علیه وسلم فجعل النبی صلى الله علیه وسلم یلثمه فقال الملک أتحبه قال نعم قال فإن أمتک ستقتله إن شئت أریتک المکان الذی یقتل فیه قال نعم فجاءه بسهلة أو تراب أحمرقال ثابت فکنا نقول إنها کربلاء
عمارة صالح الحدیث رواه الناس عن شیبان عنه
وقال علی بن الحسین بن واقد حدثنی أبی ثنا أبو غالب عن أبی أمامة قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لنسائه لا تبکوا هذا الصبی یعنی حسیناً فکان یوم أم سلمة فنزل جبریل فقال رسول الله صلى الله علیه وسلم لأم سلمة لا تدعی أحداً یدخل فجاء حسین فبکى فخلته أم سلمة یدخل فدخل حتى جلس فی حجر رسول الله صلى الله علیه وسلم فقال جبریل إن أمتک ستقتله قال یقتلونه وهم مؤمنون قال نعم وأراه تربته رواه الطبرانی
وقال إبراهیم بن طهمان عن عباد بن إسحاق وقال خالد بن مخلد واللفظ له ثنا موسى بن یعقوب الزمعی کلاهما عن هاشم بن هاشم الزهری عن عبد الله بن زمعة قال أخبرتنی أم سلمة أن رسول الله صلى الله علیه وسلم اضطجع ذات یوم فاستیقظ وهو خاثر ثم اضطجع ثم استیقظ وهو خاثر دون المرة الأولى ثم رقد ثم استیقظ وفی یده تربة حمراء وهو یقبلها فقلت ما هذه التربة قال أخبرنی جبریل أن الحسین یقتل بأرض العراق وهذه تربتها
وقال وکیع ثنا عبد الله بن سعید عن أبیه عن عائشة أو أم سلمة شک عبد الله أن النبی صلى الله علیه وسلم قال لها دخل علی البیت ملک لم یدخل علی قبلها فقال لی إن ابنک هذا حسیناً مقتول وإن شئت أریتک من تربة الأرض التی یقتل بها
رواه عبد الرزاق عن عبد الله بن سعید بن أبی هند مثله إلا أنه قال أم سلمة ولم یشک
وإسناده صحیح رواه أحمد والناس
وروی عن شهر بن حوشب وأبی وائل کلاهما عن أم سلمة نحوه
تاریخ الإسلام ذهبی ج5/ص102
احمد بن حنبل در مسندش گفته است که ... همراه علی می رفت وظرف آب حضرت را همراه داشت . پس وقتی به نینوا رسید – در حالیکه به صفین می رفت – پس صدا زد که ای ابا عبد الله در شط فرات صبر کن . گفتم این چه معنی دارد ؟ فرمودند : به نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم رفتم وحال آنکه دو چشم ایشان (مانندچشمه) می جوشید . پس به من فرمودند که جیریل در کنار من ایستاد وگفت که حسین در کنار شط فرات کشته می شود . وگفت آیا می خواهی که بوی تربت وی را احساس کنی ؟ گفتم آری ، پس کفی از خاک وی را گرفته به من داد ، پس نتوانستم که جلوی اشک چشم خود را بگیرم ...
... از انس نقل شده است که فرشته باران در روز ام سلمه( روزی که رسول خدا در خانه وی بودند) از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اجازه حضور گرفت . پس حضرت فرمودند که ای ام سلمه ، مراقب در باش که کسی بر ما وارد نشود . در این هنگام حسین علیه السلام آمد پس با اصرار وارد اتاق شد و بر پشت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پرید .ورسول خدا او را بوسیدند ؛ پس فرشته باران گفت: آیا او را دوست می دارید؟ حضرت فرمودند : آری ، گفت : بدرستیکه امت تو او را بعد از تو می کشند . اگر بخواهید مکان شهادت وی را به شما نشان خواهم داد . پس حضرت قبول فرمودند . پس وی حضرت را در کنار تپه ای یا خاک سرخی آورد .
ثابت گفت : ما آن را کربلا می گفتیم. روایتهای عماره روایات خوبی است .
...رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به همسرانشان فرمودند این کودک – حسین – را به گریه نیندازید . پس نوبت ام سلمه شده بود که جبریل نازل شد پس حضرت به ام سلمه فرمودند که نگذار کسی وارد اتاق شود . پس حسین آمد و شروع به گریه کرد . پس ام سلمه اجازه داد که ایشان وارد شود . پس وارد شده بر دامان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نشست . پس جبریل گفت که ام تو او را خواهند کشت . حضرت پرسیدند او را می کشند وحال آنکه مومنند!!!(ادعای ایمان دارند؟) گفت آری وتربتش را به حضرت نشان داد .
...ام سلمه به من خبر داد که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم روزی خوابیده بودند ، پس در حالت ناراحتی بیدار شدند ، سپس دوباره استراحت فرموده ودوباره بیدار شدند و حال آنکه گرفتگی ایشان کمتر بود .دوباره خوابیدند وبیدار شدند و در دستشان خاک سرخی بود که آن را می بوسیدند . سوال کردم که این خاک چیست؟ فرمودند جبریل به من خبر داد که حسین در عراق کشته خواهد شد و این تربت وی است ...
رسول خدا به وی فرمودند که فرشته ای به نزد من آمد که تا کنون نیامده بود .پس گفت که فرزندت حسین کشته خواهد شد و اگر بخواهی خاک زمینی را که در آن کشته می شود به تو نشان دهم ..... سندش صحیح است احمد و عده ای آن را نقل کرده اند .
حاکم نیشابوری از علمای اهل سنت در کتاب المستدرک علی الصحیحین می نویسد :
( أخبرنا ) أبو عبد الله محمد بن علی الجوهری ببغداد ثنا أبو الأحوص محمد بن الهیثم القاضی ثنا محمد بن مصعب ثنا الأوزاعی عن أبی عمار شداد بن عبد الله عَنْ أُمِّ الْفَضْلِ بِنْتِ الْحَارِثِ أَنَّهَا دَخَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ یَا رَسُولَ اللَّهِ رَأَیْتُ اللَّیْلَةَ حُلْماً مُنْکَراً قَالَ وَ مَا هُوَ قَالَتْ إِنَّهُ شَدِیدٌ قَالَ مَا هُوَ قَالَتْ رَأَیْتُ کَأَنَّ قِطْعَةً مِنْ جَسَدِکَ قُطِعَتْ وَ وُضِعَتْ فِی حَجْرِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) خَیْراً رَأَیْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً فَیَکُونُ فِی حَجْرِکِ فَوَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحُسَیْنَ (علیه السلام) فَقَالَتْ وَ کَانَ فِی حَجْرِی کَمَا قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) فَدَخَلْتُ بِهِ یَوْماً عَلَى النَّبِیِّ ص فَوَضَعْتُهُ فِی حَجْرِهِ ثُمَّ حَانَتْ مِنِّی الْتِفَاتَةٌ فَإِذَا عَیْنَا رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلم) تُهْرَاقَانِ بِالدُّمُوعِ فَقُلْتُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لَکَ قَالَ أَتَانِی جَبْرَئِیلُ (علیه السلام) فَأَخْبَرَنِی أَنَّ أُمَّتِی سَتَقْتُلُ ابْنِی هَذَا وَ أَتَانِی بِتُرْبَةٍ مِنْ تُرْبَتِهِ حَمْرَاء .
المستدرک ، الحاکم النیسابوری ، ج 3 ، ص 176 – 177 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 14 ، ص 196 – 197 و البدایة والنهایة ، ابن کثیر ، ج 6 ، ص 258 و .
ام الفضل دختر حارث روزى حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شرفیاب شده عرضه داشت دیشب خواب وحشتناکى دیدم . آن حضرت فرمود : خواب خود را بگو . عرضه کرد خواب عجیبى است که از اظهار آن خوددارى مى‏کنم . فرمود : در عین حال باز هم خوابت را نقل کن . عرض کرد : در خواب دیدم مانند آن که قطعه از بدن شما جدا شد و در دامن من افتاد . رسول خدا فرمود : خواب بسیار خوبى دیدى . به زودى فاطمه (علیها السلام) فرزندى خواهد آورد و آن فرزند در دامن تو خواهد بود و چون حسین (علیه السلام) متولد شد آن حضرت در دامن من قرار گرفت .
روزى همچنان که حسین (علیه السلامم) در دامن من بود به ر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد شدم . حضرت نگاهى به حسین نمود و دیدگانش اشک آلود شد . عرضه داشتم پدر و مادرم فداى شما باد چرا گریستید ؟ فرمود : هم اکنون جبرئیل بر من نازل شد و خبر داد امت من به زودى همین فرزند مرا شهید مى‏کنند و خاکى از خاک سرخ رنگ او براى من آورد .
حاکم نیشابوری بعد از نقل حدیث می گوید :
هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه .
و باز در جای دیگر ، می نویسد :
أخبرناه أبو الحسین علی بن عبد الرحمن الشیبانی بالکوفة ثنا أحمد بن حازم الغفاری ثنا خالد بن مخلد القطوانی قال حدثنی موسى بن یعقوب الزمعی أخبرنی هاشم بن هاشم بن عتبة بن أبی وقاص عن عبد الله بن وهب بن زمعة قال أخبرتنی أم سلمة رضی الله عنها ان رسول الله صلى الله علیه وآله اضطجع ذات لیلة للنوم فاستیقظ وهو حائر ثم اضطجع فرقد ثم استیقظ وهو حائر دون ما رأیت به المرة الأولى ثم اضطجع فاستیقظ وفی یده تربة حمراء یقبلها فقلت ما هذه التربة یا رسول الله قال أخبرنی جبریل (علیه الصلاة والسلام) ان هذا یقتل بأرض العراق للحسین فقلت لجبریل أرنی تربة الأرض التی یقتل بها فهذه تربتها هذ حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه .
المستدرک ، الحاکم النیسابوری ، ج 4 ، ص 398 .
عبد الله بن زمعه می گوید : امّ سلمه به من خبر داد که : در یکى از شب ها، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خوابیده بودکه ناگهان با حالت اضطراب و نگرانى از خواب بیدار گشت . دوباره دراز کشید و خواب چشمهایش را ربود . طولى نکشید که باز بیدار شد ؛ در حالی که اضطرابش کمتر از بار اوّل به نظر مى‏رسید . مجدداً دراز کشید و خوابش برد و بیدار گشت ؛ در حالی که مقدارى خاک سرخ رنگ در دستش بود و آن را مى‏بوئید و مى‏بوسید ! عرض کردم : یا رسول الله ! این تربت چیست ؟ در پاسخ فرمود : جبرئیل به من اطلاع داد که حسین (علیه السلام) را در سرزمین عراق به شهادت مى‏رسانند . از جبرئیل درخواست کردم تا از خاک سرزمینى که در آن به شهادت مى‏رسد به من ارائه دهد . این تربت ، همان تربت است .
حاکم نیشابوری می گوید : این حدیث طبق نظر بخارى و مسلم ، از احادیث صحیح است ؛ اما آن ها روایت نکرده‏اند.
و نیز طبرانی در معجم کبیر و هیثمی در مجمع الزوائد و متقی هندی در کنز العمال می نویسند :
وعن أم سلمة قالت کان رسول الله صلى الله علیه وسلم جالسا ذات یوم فی بیتی قال لا یدخل على أحد فانتظرت فدخل الحسین فسمعت نشیج رسول الله صلى الله علیه وسلم یبکى فأطلت فإذا حسین فی حجره والنبی صلى الله علیه وسلم یمسح جبینه وهو یبکی فقلت والله ما علمت حین دخل فقال إن جبریل علیه السلام کان معنا فی البیت قال أفتحبه قلت أما فی الدنیا فنعم قال إن أمتک ستقتل هذا بأرض یقال لها کربلاء فتناول جبریل من تربتها فأراها النبی صلى الله علیه وسلم فلما أحیط بحسین حین قتل قال ما اسم هذه الأرض قالوا کربلاء فقال صدق الله ورسوله کرب وبلاء ، وفى روایة صدق رسول الله صلى الله علیه وسلم أرض کرب وبلاء .
المعجم الکبیر ، الطبرانی ، ج 23 ، ص 289 – 290 و مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج 9 ، ص 188 – 189 و کنز العمال ، المتقی الهندی ، ج 13 ، ص 656 – 657 و ... .
از ام سلمه نقل شده است که گفت : در یکى از روزها که پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله در منزل من نشسته بود ، به من فرمود : مواظب باش احدى بر من وارد نشود . من همچنان مراقب بودم که ناگهان حسین علیه السلام وارد شد و صداى گریه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بگوشم رسید . دیدم حسین علیه السلام در دامان پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله ـ یا در کنار آن حضرت ـ قرار گرفته بود و حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله گریه‏کنان دست بر سر او مى‏کشید . پوزش خواستم و گفتم : به خدا سوگند ! من متوجه ورود او به اتاق نشدم . رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود : (از این که گفتم مواظب باش تا کسى بر من وارد نشود به این دلیل بود که) جبرئیل در این جا حضور داشت و همین که حسین علیه السلام را مشاهده کرد پرسید : آیا او را دوست مى‏دارى ؟ در پاسخ گفتم : آرى ! . جبرئیل گفت : امّتت او را در سرزمینى به نام‏ کربلا شهید مى‏کنند .
ام سلمه مى‏گوید : آنگاه از خاک کربلا مشتى برداشت و به حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله نشان داد . هنگامى که لشکر دشمن ، حسین علیه السلام را محاصره کردند و خواستند او را به شهادت برسانند ، پرسید : این زمین چه نام دارد ؟ گفتند :کربلا . حسین علیه السلام فرمود : رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله راست فرمود که این زمین ، «کرب» و «بلا» است .
هیثمی بعد از نقل حدیث می‌گوید :
رواه الطبرانی بأسانید ورجال أحدها ثقات .
و همچنین ، هیثمی در مجمع الزوائد ، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق ، مزّی در تهذیب الکمال و ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب می نویسند :
عن أم سلمة قالت کان الحسن والحسین یلعبان بین یدی رسول الله صلى الله علیه وسلم فی بیتی فنزل جبریل فقال یا محمد إن أمتک تقتل ابنک هذا من بعدک وأومأ بیده إلى الحسین فبکى رسول الله صلى الله علیه وسلم وضمه إلى صدره ثم قال رسول الله صلى الله علیه وسلم یا أم سلمة ودیعة عندک هذه التربة فشمها رسول الله صلى الله علیه وسلم وقال ویح وکرب وبلاء قالت وقال رسول الله صلى الله علیه وسلم یا أم سلمة إذا تحولت هذه التربة دما فاعلمی أن ابنی قد قتل قال فجعلتها أم سلمة فی قارورة ثم جعلت تنظر إلیها کل یوم وتقول إن یوما تحولین دما لیوم عظیم .
تهذیب التهذیب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 300 – 301 و تهذیب الکمال ، المزی ، ج 6 ، ص 408 – 409 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 14 ، ص 192 – 193 و ترجمة الإمام الحسین (ع) ، ابن عساکر ، ص 252 – 253 و مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج 9 ، ص 189 و ...
از ام سلمه روایت شده که گفت : حسن و حسین علیهما السّلام در خانه من و در برابر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به بازى مشغول بودند . در این هنگام جبرئیل نازل شد و گفت : اى محمد ! پس از رحلت تو ، امتت این فرزند را (و اشاره به حسین علیه السلام کرد) شهید مى‏کنند . رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گریست و حسین علیه السلام را به سینه چسبانید . سپس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تربتى را که جبرئیل از مرقد شریف حسین علیه السلام آورده بود در دست گرفت و بویید و فرمود : بوى کرب و بلا از آن به مشام مى‏رسد . آنگاه آن خاک را به دست ام سلمه سپرد و فرمود : اى ام سلمه ! مواظب باش و بدان که هر گاه این تربت مبدل به خون گردید ، فرزندم ، حسین (علیه السلام) به شهادت رسیده است .
ام سلمه ، تربت را در شیشه‏اى ریخت و هر روز به آن تربت‏ نگاه مى‏کرد و مى‏گفت : اى خاک ! روزى که به خون تبدیل گردى آن روز ، روز عظیمى خواهد بود .
ابن حجر عسقلانی بعد از نقل این حدیث می گوید :
و فى الباب عن عائشة و زینب بنت جحش و أم الفضل بنت الحارث و أبى أمامة و أنس بن الحارث و غیرهم‏ .
در این باره روایاتی از عایشه ، زینب بنت جحش ، ام فضل دختر حارث ، ابو امامه ، انس بن حارث و دیگران ، نیز نقل شده است .
و همچنین هیثمی در روایت دیگری می نویسد :
عن أبی أمامة قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم لنسائه لا تبکوا هذا الصبی یعنى حسینا قال وکان یوم أم سلمة فنزل جبریل فدخل رسول الله صلى الله علیه وسلم الداخل وقال لام سلمة لا تدعی أحدا أن یدخل على فجاء الحسین فلما نظر إلى النبی صلى الله علیه وسلم فی البیت أراد أن یدخل فأخذته أم سلمة فاحتضنته وجعلت تناغیه وتسکنه فلما اشتد فی البکاء خلت عنه فدخل حتى جلس فی حجر النبی صلى الله علیه وسلم فقال جبریل للنبی صلى الله علیه وسلم إن أمتک ستقتل ابنک هذا فقال النبی صلى الله علیه وسلم یقتلونه وهم مؤمنون بی قال نعم یقتلونه فتناول جبریل تربة فقال بمکان کذا وکذا فخرج رسول الله صلى الله علیه وسلم قد احتضن حسینا کاسف البال مغموما فظنت أم سلمة أنه غضب من دخول الصبی علیه فقالت یا نبی الله جعلت لک الفداء انک قلت لنا لا تبکوا هذا الصبی وأمرتنی ان لا أدع أحدا یدخل علیک فجاء فخلیت عنه فلم یرد علیها فخرج إلى أصحابه وهم جلوس فقال إن أمتی یقتلون هذا .
مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج 9 ، ص 189 و المعجم الکبیر ، الطبرانی ، ج 8 ، ص 285 – 286 و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج 14 ، ص 190 – 191 و ترجمة الإمام الحسین (ع) ، ابن عساکر ، ص 245 – 246 و ... .
از ابو امامه روایت شده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به همسرانش فرمود : مواظب باشید کارى نکنید که حسین مرا به گریه درآورید ! آن روز که نوبت ام سلمه بود و پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله در خانه او تشریف داشت .
جبرئیل نازل شد . حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله به اتاق رفت و به امّ سلمه سپرد که : مواظب باش کسى وارد اتاق نشود . حسین علیه السلام آمد و همین که چشمش به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله افتاد ، مى‏خواست داخل اتاقش شودکه ام سلمه او را گرفت و به سینه چسبانید . امام حسین علیه السلام گریست و وى سعى مى‏کرد تا او را از گریه باز دارد ؛ ولى گریه حسین علیه السلام شدت یافت و ام سلمه او را رها کرد و به اتاق حضرت صلّى اللّه علیه و آله داخل گشت و روى دامان پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله نشست .
جبرئیل به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خبر داد که در آینده نزدیک ، امت تو همین فرزندت را به شهادت مى‏رسانند . رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از سخن «جبرئیل» به شگفت آمد و فرمود : آن ها در حالی که به من ایمان دارند ، فرزندم را شهید مى‏کنند ؟ ! جبرئیل گفت : آرى ! آن ها وى را شهید مى‏نمایند .
در حالی که جبرئیل مشتى خاک به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى‏داد ، گفت : این خاک از همان سرزمینى است که در آن به شهادت مى‏رسد .
رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در حالیکه بسیار اندوهناک بود حسین علیه السلام را به بغل گرفت و از خانه بیرون رفت . ام سلمه گوید : پنداشتم از آن که حسین علیه السلام را اجازه داده‏ام تا وارد منزل شود ، ناراحت شده است ، براى همین عرض کردم : یا نبى الله ! جانم فداى شما ، خود شما به ما (همسران) توصیه کرده بودید که کارى نکنید حسین من بگرید و از سوى دیگر دستور داده بودید اجازه ندهم تا کسى بر شما وارد شود و بالاخره چاره نداشتم و به حسین علیه السلام اجازه ورود دادم . پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله چیزى نگفت تا اینکه نزد اصحاب خود رسید . آنان در مکانى نشسته بودند . حضرت فرمود : امت من ، این فرزندم را شهید مى‏کنند ... .

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ